پیوستگی و اتصال و ارتباط یافتن. تعلق گرفتن. پیوند گرفتن: چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و باخبر. مولوی. و رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود
پیوستگی و اتصال و ارتباط یافتن. تعلق گرفتن. پیوند گرفتن: چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و باخبر. مولوی. و رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود
کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش: اگر بشناختی خود را به تحقیق هم از عرفان حق یابی تو توفیق. ناصرخسرو. و در این وقت بی سابقۀ حقی به حسن عهد توفیق یافت. (کلیله و دمنه). و نیز اگر ملوک گذشته که نام ایشان در مقدمۀ این فصل یاد کرده شده است از این نوع توفیقی یافتند و سخنان حکما را عزیز داشتند.... (کلیله و دمنه). می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بگذرم حبّذا روزی کزین توفیق یابم حبّذا. خاقانی. خلاصی ده که روی از خود بتابم به خدمت کردنت توفیق یابم. نظامی. توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوئیست تا که برد. سعدی. رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود
کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش: اگر بشناختی خود را به تحقیق هم از عرفان حق یابی تو توفیق. ناصرخسرو. و در این وقت بی سابقۀ حقی به حسن عهد توفیق یافت. (کلیله و دمنه). و نیز اگر ملوک گذشته که نام ایشان در مقدمۀ این فصل یاد کرده شده است از این نوع توفیقی یافتند و سخنان حکما را عزیز داشتند.... (کلیله و دمنه). می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بگذرم حبّذا روزی کزین توفیق یابم حبّذا. خاقانی. خلاصی ده که روی از خود بتابم به خدمت کردنت توفیق یابم. نظامی. توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوئیست تا که برد. سعدی. رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود
برتری و رجحان داشتن بر کسی یا چیزی. مزیت داشتن: ز نقش پای تو معراج سربلندیهاست زمین هزار تفوق بر آسمان دارد. میرنجات (از آنندراج). رجوع به تفوق و دیگر ترکیبهای آن شود
برتری و رجحان داشتن بر کسی یا چیزی. مزیت داشتن: ز نقش پای تو معراج سربلندیهاست زمین هزار تفوق بر آسمان دارد. میرنجات (از آنندراج). رجوع به تفوق و دیگر ترکیبهای آن شود